عسجدی
ابونظر عبدالعزیز پسر منصور عسجدیی
مروزی
[سدهی پنجم قمری / یازدهم میلادی]
۱
برخیز و برافروز هلا قبله ی رزدشت
بنشین و برافکن شکم قاقم۱ بر پشت
بس کس که زردشت بگردید و کنون باز
ناچار کند روی سوی قبلهی رزدشت
من سرد نیابم که مرا ز آتش هجران
آتشکده گشتهست دل و دیده چو چرخشت۲
گر دست به دل بر نهم از سوختن دل
انگشت شود بی شک در دست من انگشت
ای روی تو چون باغ و همه باغ بنفشه
خواهم که بنفشه چنم از زلف تو یک مشت
آنکس که تو را کشت؛، تو را کشت و مرا زاد
و آنکس که مرا زاد، مرا زاد و تو را کشت
۲
خجسته دولت عالی چنین کرد ای ملک پیمان
که فتحی او دهد هر روز از یک گوشه◦ کیهان
فرود آرد سپاهات را بهگرد کشور عاصی
بر آرد گرد از آن کشور به سوی گنبد گردان
برانگیزد ز شادِروان سپاه پادشاهی را
نشاند یک غلامات را بر آن شاهانه شادِروان
. .
. .
. .
. .
. .
. .
. .
. .
.
. .
. .
. .
. .
. .
. .
. .
. .
.
چو بازیگر همی رفتند خم داده میانک را
به حلق اندر یکی حلقه به تن عریان به دل بریان
نهاده دست چون کوران همه بر پشت یکدیگر
عصای یکدگر گشته نژند۳ از تهمت عصیان
. .
. .
. .
. .
. .
. .
. .
. .
.
. .
. .
. .
. .
. .
. .
. .
. .
.
۳
آن جسم پیاله بین به جان آبستن
همچون سمنی به ارغوان آبستن
نینی غلطام، پیاله از غایت لطف
آبیست به آتش روان آبستن
۴
مها! از روز خوبی، شب برافکن
فغان و ناله در هر کشور افکن
گمند زلف دستافزار بگشای
سرِ گردنکشان درپا درافکن
هلاک جان هر بیچارهیی را
مسلسل جعد مشکین در برافکن
ز لب، عناب را خون در دل انداز
ز پسته، شوری اندر شکر افکن
چو جان «عسجدی» صید لبات گشت
کمند طره اندر دیگر افکن
۵
آن آتش کـ از بلندیی بالا
مر ابرِ بلند را کند روزن
وَ ز ایر چو سر برون زند زند نورش
چون ماه بر اسمان خرمن
ماند تنِ او به بسَّدین۴ ابری
ز. قطره چکان چو زر گون ارزن
هر قطرهی زر که زو جدا گردد
چون سیم فرو فتد به پیرامن
باز از حرکات چون بیاساید
از لالهستانش بر دمد سوسن
|
۶
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره از این چشم سیلبار
ز آن قطره قطره قطرهی باران شده خجل
ز آن خیره خیره خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذرّه ذرّه نماید مرا نظر
هجرانش باره باره به من بر نهاد بار
ز آن ذرّه ذرّه ذرّه چو کوه آیدم به دل
ز آن باره باره باره به چشم آیدم بخار
دل گشته رخنه رخنه به زاری به تیغ هجر
ز آن مشک توده توده بر آن گرد لاله زار
ز آن رخنه رخنه رخنه
شده عقل و دین مرا
ز آن توده توده توده به دلبر غم نگار
دندانش دانه دانهی دُرُ است جانفزای
لبهاش پاره پاره عقیق است آبدار
ز آن دانه دانه دانهی دُرِ یتیم
زرد
ز آن پاره پاره پارهی یاقوت سرخ خوار
. .
. .
. .
. .
. .
. .
. .
. .
.
. .
. .
. .
. .
. .
. .
. .
. .
.
زلفینش نافه نافه گشاید نثار مشک
عارضاش لاله لاله نماید فروغ نار
ز آن نافه نافه نافهی خوشبوی با دریغ
ز آن لاله لاله لالهی خودروی با بهار
سیم است بیضه بیضه بر آن سیم سنگدل
ریحان دسته دسته بر ان طرف گل نگار
ز آن بیضه بیضه بیضهی کافور جفت خاک
ز آن دسته دسته دستهی سنبل به
بوی خار
تیمارش عقده عقده اندر دلام زده است
و ز خواجه تحفه تحفه نشاط دل و قرار
ز آن عقده عقده عقدهی ابروی او مدام
ز آن تحفه تحفه تحفه چنین مدح پایدار
۷
ز بس خونها که میریزی به غمزه
شمار کشتهگان ناید به یادت
گر از خون ریختن شرمات آید
ز رنج غمزه باری شرم بادت
۸
صبح است و صبا مشک فشان میگذرد
دریاب که از کوی فلان میگذرد
بر خیز چه خسبی که جهان میگذرد
بویی بستان که کاروان میگذرد
۹
دل دوش هزار چاره سازی میکرد
با وعدهی دوست عشقبازی میکرد
تا بر کف پای تو تواند مالید
دل را همه شب دیده نمازی میکرد
۱ ـ ثاقم:
حیوان کوچکی است
نظیر سمور
۲ ـ چرخشت: جایی که
آب انگور می گیرند
۳. نژند : اندوهگین
۴. بسدین: مرجانی، قرمزرنگ . به
رنگ بسد ( مرجان)
|