_

 
       

 

 
       

 صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان (چاپ واشینگتن دی. سی )

 
           
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
       

 

 
 

 

 

 

 
 

هفته نامه‌‌ی ایرانیان جمعه ها  منتشر می شود

   

   شماره‌ی ۷۱۶ ـ جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۳

  No. 716 - Friday 19 December 2014

 
 

 

 

 
 

 تارنمای صمصام کشفی

       

 

تماس با صفحه‌‌ی شعر

 



سید علی صالحی

بريده‌ی يک روزنامه‌ی ديواري

 

 

              اصلا چه کار به کار من داريد؟
             داريد رو به دريا از دريا سخن مي‌گوييد؟
             من که سال‌هاست از پي‌ی پسيني خلوت
              از خوابِ شما و تعبيرِ همين چِرت و پُرتِ بودن بريده ام.
              ولم کنيد بروم سيگاري بگيرانم
               بروم بگويم سرکار خانمِ زيبا، چرا تنها ترانه مي‌خوانيد
              من هم بلدم زندهگي کنم
              به خدا من شاعرانه تر از بعضي بزرگان، به باران نگاه کرده ام


خب دوست دارم که از حرف آدمي
يا وُهمِ آسمان فاصله بگيرم
اين مشکل من است
به شما چه مربوط که ما پاکيزه از آواز عشق زاده مي شويم
سرشت ستاره همين است
همان‌طور که مثلا سرشتِ سنگ.

باورتان مي‌شود که من بريده باشم؟
من از بادِ بُد آيند بريده ام
از اميد اين آب رفته به جوي
که ديگر به خوابِ سرچشمه باز نخواهد گشت.

من اهل صراحت‌ام
لهجه آب از آب سخن ميگويد
تعبير تشنه
گي حرف ديگري ست.

اجازه مي‌خواهم اندکي آسوده
گي را تجربه کنم
حالا سال هاست گاهي اوقات برمي گردم و
سمت چپ شانه ام را نگاه مي کنم
حالا سال هاست گاهي اوقات از دوست داناي خود
از همان راه بلد روياي گم شده، سئوال مي کنم:
ـ پس کي وقتِ رفتن فرا خواهد رسيد؟

من خسته ام
خسته از آينه، از آدمي، از آسمان!
مگر تحمل يک پرنده کوچک خانه زاد
يک پرنده جامانده از فوج باران خورده بي بازگشت
تا کجايِ آسمانِ تمامِ روياهاست؟
من بريده ام
بريده مثل بارانِ تنبلِ عصر آخرين جمعه‌ي خرداد
بريده مثلِ شيرِ ماسيده بر پستانِ آهوي مضطرب
بريده مثل باد، باد خسته به بن بست نشسته دي ماه
بريده مثل تسبيح ِ دوره گردي کور بر سنگ فرش بي چراغ.

حالا هي بگو برو خانه چراغ بياور!
"چراغ ما هم در همين خانه شکسته است"
دروغ مي گويم؟

هي دوست داناي من!
فقط بگو کي وقتِ رفتن فرا خواهد رسيد؟


خسرو باقر پور

شیدایی 

 

کجای جانم بیتوته کرده ای؟

عشقِ من!

که ابر می شوی در چشمانم؛

سنگ می شوی در گلویم؛

و آتش می شوی در سینه ام.

 

از کدامین راه رفتی؟

ره نمایِ من!

که قدم هایم ره پیمای غروب شدند؛

درختان سایه شان را از سَرم دریغ کردند؛

و اوفتادم از پا: در سیاهچاله‌ی انتهای راه.

 

خیالم: پوزارِ کهنه‌یی‌ست که راهِ خانه‌ی تو را می‌پوید

نگاهم: نرمه بارانی ست که بر آتشِ اندوهِ تو می بارد

دست هایم: کبوترانِ کبودند، که در نوازشِ دستانِ گرمِ تو آرام می گیرند

دلم: این؛ همین شعر عاشقانه‌ی بی‌تاب است، که عطرِ زیرِ گلوی تو را دارد.

 

مهر ۱٣۹٣ در پناهِ تو


 

فرزانه قوامی

نوازش معطوف به نفرت

 

بی‌طرف‌تر شده‌ام

تف کنید مرا به چند طرف

شمال چند خاطره

جنوب چند بوسه

و غرب چند دل‌هره

به مشرقم بگویید

باید نوازش کنی

زیتون‌زاران روح‌ات را زیاد کنی

و با تنفر درون‌ات سازش کنی

بعد از آن است که از روح و روان مسین‌ات زر می‌سازند

پس از تابش چند آفتاب بر فرق و موی‌ات

خرد می‌شوی در هجوم چندان و چند. . .

زهر بود یا زنده‌گی

که سر کشیدی در نیروانا

و دهلی

که همچنان پایان فیلم‌های هند و بوسه بود

.

زیتون شده‌ام

کوچک

پرورده در ترس و آب˙لیمو

تف کنید مرا

که عاجزم

از نوازش و نیروانا






           
       

بالای صفحه

 
       

   qبرای دیدن بخش صُحبَتِ گُل (نمونه‌هایی از شعر کلاسیک پارسی) این جا را کلیک کنید   q

 
         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

         
       

صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان

 ( بخش دوم، شعر کهن )

 

 
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
           
       

   شماره‌ی ۷۱۶ ـ جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۳

  No. 716 - Friday 19 December 2014

 
 

در گلستانه

   

صُحبَتِ گُل

 
       

 

 نمونه‌هایی از سروده‌های شاعران سده‌ی چهارم و پنجم قمری / دهم  و یازدهم میلادی

 

 هفته نامه‌‌ی ایرانیان

(چاپ واشینگتن دی. سی)

جمعه ها  منتشر می شود



عسجدی

ابونظر عبدالعزیز پسر منصور عسجدی‌ی مروزی

[سده‌ی پنجم قمری / یازدهم میلادی]

 

 

۱

برخیز و برافروز هلا قبله ی رزدشت

بنشین و برافکن شکم قاقم۱ بر پشت

بس کس که زردشت بگردید و کنون باز

ناچار کند روی سوی قبله‌ی رزدشت

من سرد نیابم که مرا ز آتش هجران

آتشکده گشته‌ست دل و دیده چو چرخشت۲

گر دست به دل بر نهم از سوختن دل

انگشت شود بی شک در دست من انگشت

ای روی تو چون باغ و همه باغ بنفشه

خواهم که بنفشه چنم از زلف تو یک مشت

آن‌کس که تو را کشت؛، تو را کشت و مرا زاد

و آن‌کس که مرا زاد، مرا زاد و تو را کشت

 

۲

خجسته دولت عالی چنین کرد ای ملک پیمان

که فتحی او دهد هر روز از یک گوشه کیهان

فرود آرد سپاه‌ات را به‌گرد کشور عاصی

بر آرد گرد از آن کشور به سوی گنبد گردان

برانگیزد ز شادِروان سپاه پادشاهی را

نشاند یک غلام‌ات را بر آن شاهانه شادِروان

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .   .  .  .  .  .

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .   .  .  .  .  . 

چو بازیگر همی رفتند خم داده میانک را

به حلق اندر یکی حلقه به تن عریان به دل بریان

نهاده دست چون کوران همه بر پشت یک‌دیگر

عصای یک‌دگر گشته نژند۳ از تهمت عصیان

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .   .  .  .  .  .

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .   .  .  .  .  . 

۳

آن جسم پیاله بین به جان آبستن

هم‌چون سمنی به ارغوان آبستن

نی‌نی غلط‌ام، پیاله از غایت لطف

آبی‌ست به آتش روان آبستن

 

 

۴

مها! از روز خوبی، شب برافکن

فغان و ناله در هر کشور افکن

گمند زلف دست‌افزار بگشای

سرِ گردن‌کشان درپا درافکن

هلاک جان هر بی‌چاره‌یی را

مسلسل جعد مشکین در برافکن

ز لب، عناب را خون در دل انداز

ز پسته، شوری اندر شکر افکن

چو جان «عسجدی» صید لب‌ات گشت

کمند طره اندر دیگر افکن

۵

آن آتش کـ از بلندی‌ی بالا

مر ابرِ بلند را کند روزن

وَ ز ایر چو سر برون زند زند نورش

چون ماه بر اسمان خرمن

ماند تنِ او به بسَّدین۴ ابری

ز. قطره چکان چو زر گون ارزن

هر قطره‌ی زر  که زو جدا گردد

چون سیم فرو فتد به پیرامن

باز از حرکات چون بیاساید

از لاله‌ستان‌ش بر دمد سوسن

 

 

۶

باران قطره قطره همی بارم ابروار

هر روز خیره خیره از این چشم سیل‌بار

ز آن قطره قطره قطره‌ی باران شده خجل

ز آن خیره خیره خیره دل من ز هجر یار

یاری که ذرّه ذرّه نماید مرا نظر

هجران‌ش باره باره به من بر نهاد بار

ز آن ذرّه ذرّه ذرّه چو کوه آیدم به دل

ز آن باره باره باره به چشم آیدم بخار

دل گشته رخنه رخنه به زاری به تیغ هجر

ز آن مشک توده توده بر آن گرد لاله زار

ز آن  رخنه رخنه رخنه  شده عقل و دین مرا

ز آن توده توده توده به دلبر غم نگار

دندان‌ش دانه دانه‌ی دُرُ است جان‌فزای

لب‌هاش پاره پاره عقیق است آب‌دار

ز آن دانه دانه  دانه‌ی دُرِ یتیم زرد

ز آن پاره پاره پاره‌ی یاقوت سرخ خوار

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .   .  .  .  .  .

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .   .  .  .  .  . 

زلفین‌ش نافه نافه گشاید نثار مشک

عارض‌اش لاله لاله نماید فروغ نار

ز آن نافه نافه نافه‌ی خوش‌بوی با دریغ

ز آن لاله لاله لاله‌ی خودروی با بهار 

سیم است بیضه بیضه بر آن سیم سنگ‌دل

ریحان دسته دسته بر ان طرف گل نگار

ز آن بیضه بیضه بیضه‌ی کافور جفت خاک

ز آن دسته دسته دسته‌ی  سنبل به بوی خار

تیمارش عقده عقده اندر دل‌ام زده است

و ز خواجه تحفه تحفه نشاط دل و قرار

ز آن عقده عقده عقده‌ی ابروی او مدام

ز آن تحفه تحفه تحفه چنین مدح پایدار

 

 

۷

ز بس خون‌ها که می‌ریزی به غمزه

شمار کشته‌گان ناید به یادت

گر از خون ریختن شرم‌ات آید

ز رنج غمزه باری شرم بادت

 

۸

صبح ‌است و صبا مشک فشان می‌گذرد

دریاب که از کوی فلان می‌گذرد

بر خیز چه خسبی که جهان می‌گذرد

بویی بستان که کاروان می‌گذرد

 

۹

دل دوش هزار چاره سازی می‌کرد

با وعده‌ی دوست عشق‌بازی می‌کرد

تا بر کف پای تو تواند مالید

دل را همه شب دیده نمازی می‌کرد

 


 

۱ ـ ثاقم: حیوان کوچکی است نظیر سمور

۲ ـ چرخشت: جایی که آب انگور می گیرند

۳. نژند : اندوهگین

۴. بسدین: مرجانی، قرمزرنگ . به رنگ بسد ( مرجان)


 

         
       

بالای صفحه