_

 
       

 

 
       

 صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان (چاپ واشینگتن دی. سی )

 
           
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
       

 

 
 

 

 

 

 
 

هفته نامه‌‌ی ایرانیان جمعه ها  منتشر می شود

   

  شماره‌ی ۶۴۶ ـ جمعه ۲۵ امرداد ۱۳۹۲

  No. 646 - Friday 16 August 2013

 
 

 

 

 
 

 تارنمای صمصام کشفی

   

 

 
 

تماس با صفحه‌‌ی شعر




لینک ها



پادکسـتِ سـُرایه


   

 

یداله رویایی

دو شعر

 

۱

امضا

 

گذاشتن
براي گذشتن‏

گذشته نگاري
نشانه گزاري
گزاره را گذشته کردن
گذشته را نشانه کردن
گذشته بازي
شکسته سازي
کمي از من، زير نگاه من علامتي از من مي شود، چيزي گذشته در چيزي.‏

کمي از من‏
زيرِ نگاه من علامتي از من مي‌شود‏
يعني
چيزي گذشته در چيزي
و آن کمي که از منِ اوّل‏
در دوّمي گذشته‏
يک منِ سوم را علامتي از من مي‌کند‏
تا ثبت يک گذشته
در ربطِ با من
شکل در همِ امضا شود
‏«رويا» شود.‏

 

۲

دردِ معطر

 

وقتی تحول از خزه آغاز می‌شود

در تو هجای گل

   تحول

       می‌گیرد

و دردهای آگاه

از باغ‌های سرخ می‌آیند

تا گوشت عبور را بشناسد

 

 

وقتِ عبور  دردِ سفیدِ میل

در شانه‌ی تو  گودالِ پاسکال را

می‌بیند

و در کمانِ ترقوه‌ها  آرش

   ناگاه

از شکلِ خواب می‌گذرد

 

 

اوجِ سقوط و  همهمه‌ی راه‌های گمشده‌ی پی

زخمِ معطر ِ گل

در دهانِ نور و

      خزه

 









 

 

علی‌رضا بهنام

بلوز تندباد سوار

برای رضا رحیمی

 

وقتی که دیگر نیستی زنده

آخر چگونه باد بگویم

 

بر این مباد

سیمای تو آرام و سرد جان می‌گیرد

روزی بلند و کشیده می‌آید

زیر این سقف که روزی تو

روزی نفس کشیده‌ای

پخش می‌شود روز بلند و کشیده چندین هزار سال

در امتداد مقبره‌ی کورش

ارواح تندباد سواران

- ممنوع بود یادت هست؟

 

از روزنه‌‌یی در دیوار

گنبد سوراخ شده‌ی مسجد خرمشهر

تالاب بختگان با سنگواره‌های همین دیروز

و چشم‌های تو پیداست

با زخم‌های ناسور تن‌ات

وقتی که هرگز شاد نبوده‌ای

آخر چگونه باد بگویم

 

بر دست‌های خویش بلندت می‌کنم

تا ماه خوب ببیند آن بالا

پایین می‌روم آرام

و چشم‌های تو دیگر نیست رعشه‌های تن‌ات نیست

نفس‌هات که به شماره می‌افتاد

 

وقتی که مرده نیست

به زیبایی‌ی تو

آخر چگونه باد بگویم


 

مهرنوش قربانعلی

برداشت آخر

 

فنری که به قلابم آویختی

تاب‌ات که می دادم

بازی خوردن‌ام را خواب می‌دیدی

 

ازحلقه‌ی ماه آسمان می‌گذشت

 

بسته

باز

وباز، بسته می‌شدی

تاب‌ات که می دادم

خواب پریشانی‌ام را می دیدی

 

دریا ازحلقه‌ی ماهیان می‌گذشت

 

دست برمی‌دارم

بالا

پایین

پایین

بالا

می‌توانی به هرسوی بدوی

ویرانی‌ی خواب های دیگری را ببینی

 

 

آوازی ازحلقه‌ی بغضی پنهان می گذرد!

 

۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ 

 
           
       

بالای صفحه

 
       

   qبرای دیدن بخش صُحبَتِ گُل (نمونه‌هایی از شعر کلاسیک پارسی) این جا را کلیک کنید   q

 
         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

         
       

صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان

 ( بخش دوم، شعر کهن )

 

 
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
           
       

  شماره‌ی ۶۴۶ ـ جمعه ۲۵ امرداد ۱۳۹۲

  No. 646 - Friday 16 August 2013

 
 

در گلستانه

   

صُحبَتِ گُل

 
           
 

 هفته نامه‌‌ی ایرانیان

(چاپ واشینگتن دی. سی)

جمعه ها  منتشر می شود



لینک ها



پادکسـتِ سـُرایه


 

   

 

غزالی‌

ملک‌الشعرا احمد غزالیی توسی‌ی  مشهدی

[سده‌ی دهم قمری / ۱۶ میلادی]

 

ما غیر خون دل می‌ی نابی نخورده‌ایم

هرگز به خوش‌دلی دم آبی نخورده‌ایم

ای محتسب چرا ز تو منت کشیم ما

خونی نکرده‌ایم و شرابی نخورده‌ایم

از دام دل‌فریبی‌ی افلاک فارغ‌ایم

چون دیگران فریب سرابی نخورده‌ایم

هرگر به جانب تو نیافکنده‌ایم چشم

کـ از غمزه‌ی تو تیر عتابی نخورده ایم

نگرفته است زلف تو در دست خود رقیب

کـ از دست او چو زلف تو تابی نخورده‌ایم

ما را جگر کباب شد و خون دیده می

زین خوب‌تر شراب و کباب نخورده‌ایم

آورده‌ایم باده « غزالی» به کف ولی

بی دردمند خانه خرابی نخورده‌ایم

 

 


 

ضمیری‌ی اصفهانی

مولانا کمال‌الدین حسین ضمیری‌ی اصفهانی

[ سده‌ی دهم قمری / ۱۶ میلادی]

 

پیش نظر چو آورم وعده‌ی لطف یار را

ذوق وصال طی کند صدمت انتظار را

غمزه‌ی تیزچنگ را جام عتاب پر مده

گرم به خون من مکن چشم ستیزه‌کار را

 

555

 

دگر از حال خود با یار می‌دانم چه می‌گویم

به او گر می‌رسم این‌بار می‌دانم چه می‌گویم

به او گر می‌رسم اظهار رنج‌اش می‌کنم امّا

نمی‌رنجانم‌اش بسیار و می‌دانم چه می‌گویم

 

555

 

دلا چون ما همه مهر و وفاییم

کجا در خاطر آن مه در آییم

نشسته گرد خواری بر رخ از عشق

به چشم غیر از آن کم می‌نماییم

در وصل‌اش زنم هر دم «ضمیری»

که تا بر خود بلا را در گشاییم

 







 

 

قاسمی‌ی گنابادی

میرزا محمد قاسم قاسمی‌ی گنابادی

[ سده‌ی دهم قمری / ۱۶ میلادی]

 

شبی بود چون زلف لیلی سیاه

چو مجنون در او عقل گم کرده راه

شبی بُلعجب بود و روزش نبود

چو روز جزا غیر سوزش نبود

سیه گشته از دود دل عالمی

جهان را به بر کسوت ماتمی

سپهر افسر مهر انداخته

علم در ره کینه افراخته

فلک بسته مشکین نقابی به روی

پی‌ی ماتم روز بگشاده موی

همای شب قیرگون سایه سای

جهان سایه گردیده سر تا به پای

ز بس قیر جان کواکب به لب

در روز شد بسته بر روی شب

سپهر از شراب شفق گشته مست

ز مستی در افتاده جام‌اش ز دست

شهاب از ستم میل آذر کشید

ز هر گوشه در چشم اختر کشید

فلک را در آزار مردم سری

ز عقرب بر او حلقه‌زن اژدری

شد  از چشمه‌اش مهرتابان خجل

که گل شد ره و مانده پای‌اش به گل

فروبسته دزد شب از داروگیر

ره کاروان را ز دریای قیر

فلک مجمری پر زدود و شرار

شرار اندک و دود دل بی‌شمار

در این حقه چرغ فلک سرمه‌سای

سیه عالم از سرمه سر تا به پای

ز نیلوفر تازه پر شد جهان

که خورشید بود از نظرها نهان

چنان در سیاهی جهان بود غرق

که کس دود از آتش نمی‌کرد فرق

سواد شب و شعله‌های چراغ

یکی زاغ بود و یکی بال زاغ

در آن تیره‌گی مهر اگر تافتی

رخ چرخ خال سیه یافتی

ز ظلمت در آن عرصه‌ی لامحال

مجال گذر تنگ شد بر شمال

خدنگی که رفتی برون از کمان

که سازد نشان سینه‌ی آسمان

ندانسته راه سپهر برین

برون جسته از ناف گاو زمین

از این تیزرو نافه‌ی ره‌گذر

فتاده به خاک سیه زنگ زر

برآورده دیوان ز هر سو غریو

نگین سلیمان نهان کرده دیو

به چاه زمین یوسف مهر بست

به زنجیر جور و ستم پای بست

زلیخای صبح اشک ریزان هلاک

ز سودای او پیرهن کرده چاک

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .

 
           
       

بالای صفحه