جُرفاذَقانی
ملکالشعرا نجیبالدین جُرفاذَقانی
[ پایانهی سدهی ششم تا آغازهی هفتم قمری / ۱۳ میلادی]
نهاد نرگس تو در کمان ابرو تیر
فگند زلف تو در گردن صبا زنجیر
نخواست برد چمن را رخ تو آب ولیک
گل جمال تو را شد بنفشه دامنگیر
خیالِ قدّ تو در آبگیر دیدهی من
به جای هر مژه سروی همی کند تصویر
اگر چه از اثر خط به گِرد رخسارت
ز رنگ زلف تو شد عارض تو نقش پذیر
هنوز هندوی زلفتات نمیشود ساکن
هنوز غمزهی مستات نمیکند تقصیر
ز عشق آن لبِ چون شکّر و بر چون سیم
تنم هر آینه بگداخت چون شکر در شیر
تنم ز تاب جمال تو گر بسوخت چه شد
ز ساکنان خمِ زلف خود دلی کم گیر
درون پرده چه باشی به موسم گل زرد
که بازیافت جوانی و زیب عالم پیر
چو میدمد نفسُ باد در چمن، با گل
همه حکایت حسن تو میکند تقریر
بیا که تا خطّ ِ سبز تو دست درهم داد
ز دست میبرود در چمن گل از تشویر۱
ز آرزوی گریبان و دامن قصبات۲
شکوفه میبدرد بر درخت جیب حریر
میان باغ نهد غنچه در گریبان دست
چو بوی زلف تو آرد شمال در شبگیر
نسیم باد چو زلف بنفشه تاب دهد
گمان بری که گذشت کاروان عبیر
و ز این خیال به شک نیستم که حالی نیست
خیال طره ی تو هیچ لاله را به ضمیر
صبا به تهنیت عید بر کف نرگس
نهاد ساغر زرین به یاد بزم وزیر
فراز هر سر شاخی دعای دولت اوست
که بلبلان به سحرگاه میزنند صفیر
وزیر مشرق و مغرب قوام دولت و دین
که در زمانه ندارد به هیچ گونه نظیر
بدان قیاس که با اعتبار بخشش اوست
بود نهاد و سراپردهی سپهر صغیر
۱. تشویر:
خجلت
و شرمساری کشیدن
۲. قصب:
جامهیی که از کتان و ابریشم بافند
|
کیکاوس
رازی
[سدهی هفتم قمری / ۱۳ میلادی]
یکی دفتری دیدهام خسروی
به خطی که خوانی ورا پهلوی
نهاده بر موبد موبدان
سر و افسر بخردان و ردان۱
. . . . . . . . . . . .
. . .
. . . . . . . . . . . .
. . .
شدم نزد آن موبد هوشیار
کجا زند و استا بُدش آشکار
بدو گفتم این قصه آغاز کن
به مغزم چو اندیشه پرواز کن
نهادم به گفتار موبد دو گوش
شنیدم هر آنچ او بگفتی به هوش
. . . . . . . . . . . .
. . .
. . . . . . . . . . . .
. . .
روایت کند موبد موبدان
که چون عالم آشفته گشت از بدان
روایت کند موبد روزگار
که بگرفت دغدو۲
به زرتشت بار
نکو بشنو این قصهی ارجمند
ز گفتار آن موبد هوشمند
بگفتم من این قصهی باستان
ز گفتار موبد سَرِ راستان
. . . . . . . . . . . .
. . .
. . . . . . . . . . . .
. . .
555
بیامد به زرتشت پاکیزه رای،
همان روز، بهمن، به امر خدای
درخشنده از دور مانند هور؛
بپوشیده یک دست جامه ز نور
به زرتشت گفتا که: «برگوی نام!
چه جویی ز دنیا، چه داری تو کام؟»
بدو گفت زرتشت «که ای نیک˙رای!
نجویم همی جز رضای خدای»
مردام همه سوی فرمان اوست؛
ازی˙را که هر دو جهان ز آن اوست
بهجز راستی مینجوید دلم؛
به گرد کژی مینپوید دلم
اگر امر یزدان بهجای آورم،
همه کام دل زیر پا آورم
ولیکن گمانم که هستی مرا،
به نیکی، تو، ای پاکتن! رهنما»
چو بشنید بهمن فرشته از او
سخنهایِ درخورد، گفتا بدو
که:« برخیز! تا پیش یزدان شوی؛
هر آنچَت مراد است از او بشنوی»
همانگه زراتشت بر پای خاست،
چو بهمن نمودش بدو راه راست
. . . . . .
. . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . .
. . .
۱. ردان:
بزرگان
۲. دغدو:
نام مادر زرتشت
* توضیح: در دنبالهی مروز تاریخی بر شعر کهن فارسی در ستون « صحبت
گل» این چند بیت از صفحات گوناگون «زراتشتنامه» سرودهی
«کیکاوس رازی» گزیده شده تا نمونهیی از سرودههای آغازهی
سدهی هفتم قمری به دست داده شده باشد. «رراتشت نامه» از آن رو
قابل تامل است که نفوذ زبان عربی که زبان عمومیی سدهی ششم و
هفتم بود در آن بسیار اندک است. |