_

 
       

 

 
       

 صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان (چاپ واشینگتن دی. سی )

 
           
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
       

 

 
 

 

 

 

 
 

هفته نامه‌‌ی ایرانیان جمعه ها  منتشر می شود

   

  شماره ی ۵۶۲ ـ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰

  No. 562 - Friday 06 January 2012

 
 

 

 

 
       

 

 
 

 تارنمای صمصام کشفی


تماس با صفحه‌‌ی شعر



لینک ها



پادکسـتِ سـُرایه


   

 

سیاوش کسرایی

[ ۱۳۷۴ ـ ۱۳۰۵ خورشیدی /  ۱۹۹۵ـ  ۱۹۲۶ میلادی]

سه شعر

 

۱)  نماز بر سجاده‌ی سبز

 

صبح شسته رفته بود و جادّه

درّه های نیم خفته را

روی دوش می‌کشید

تا بلندِ آبی‌ی افق

ابرها گشوده بادبان

پشت سر نهاده آشیان کوه

پر کشان

مقصد گریزشان جزیره‌ی پریده رنگ ماه

بحر

     فرش نیل تاب

با لبی نهان و پیچ پیچی به جان

مرغ ها به جان‌اش اوفتاده در چرا

سبز سبز

خاک و آسمان

 

ضربه‌ی تبر شنیده می شد از نهفت بیشه زار

باد،

گاهواره بسته بر کبوده‌ها

می‌دوید خوش خوشک سبک ز روی شاخه‌ها

آن زمان که آفتاب

تیغ می کشید

تا کلاه برف پوش قله را به سوی دره کج کند

من شکوه این سپیده را

با سرود نام‌ات ای ستوده می‌شکافتم

روی واژه های شبنم شبانه

می شتافتم

 

۲) پاییز

 

در بادروبه ها

خاکستر بهار

سیل در سرای سینه و در استخوان باغ

بر شاخه‌های پرت تک افتاده استوار

رنگ سیاه زنده ترین رنگ‌ها، کلاغ

 

 

۳) پوکه

 

پیش چشمانم در پرده‌ی اشک

خالی افتاده یکی پوکه فشنگ

که زمانی ز کمین گاه‌اش تنگ

به هدف سیبک سرخ دل دشمن به هدف می‌نگریست

و چه غوغاها بودش در سر

ولی از گرمی‌ی سودا سرب‌اش

ذوب شد در بازار

تا برآرند عروسکهای سربی از آن

 وز باروت درونش دیریست

پاچه خیزک سازند

و خود اینک خالی

هدف تیر ملامت شده در رویایی

 

ساقی قهرمان

سیاه

 

زرد رنگ خوبی نیست         سبزت می‌کنم

می نشانم‌ات همین کنار پنجره       پشت به نور

می‌خندی      دست‌ات روی شانه‌ی من     دستم موهایت را سبز می کند

می‌خندم      صورتت را سبز می‌کنم        دگمه‌هایت را وا می‌کنم

می‌خندی     نخند     حالا تمام‌ات را سبز می‌کنم

سبز رنگ بدی نیست

دستم را می‌گیری       نگیر

دستم پیچ و خم هایت را سبز می‌کند      نگیر

کف پاهایت را سبز می‌کنم

می‌خندی       روی شانه‌ام سر       نخند      می‌گذاری

نگیر دستم را         افتادی        نیفت

سنگ‌فرش پای پیاده رو سرخ می‌شود

پنجره را می‌بندم

 

اکتبر ۱۹۹۸


 

علی‌رضا بهنام

آويخته از درخت هاي معبد بابل

 

 

سرانجام به هيات چندين هزار ساله‌گيم

فرود خواهم آمد

وارونه از برج هاي چغازنبيل

و چيزي در من است كه زبان را

به كنگره هاي برج پرتاب مي‌كند

اين روشن است كه مرا بر خواهيد كشيد

به شمايل پيري

آويخته از درخت هاي معبد بابل

آتن در من طلوع خواهد كرد     و پاريس     و پاسارگاد

و زبان هاي بي‌شمار

تكه پاره ام كنيد

هر تكه ام به هيات واژه دور چشم هاي شما تاب مي‌خورد

قهقهه در من است

و رويش زبان در آن سوي پلوتون

و گله هاي آرتميس

و طغيان واژه هاي جدا از سر

اين ها همه در من است

و من به هيات چندين هزار ساله‌گيم

از باكره هاي نقش بسته به ديوار معابد

تا سايه هاي جدا شده از رايانه‌هاي شما

پرتاب خواهم شد

و پرتاب شده‌گي در من است

بپرسيد

از آينده بپرسيد

به زبان مردم بابل جواب خواهم داد






 

 
           
       

بالای صفحه

 
       

   qبرای دیدن بخش صُحبَتِ گُل (نمونه‌هایی از شعر کلاسیک پارسی) این جا را کلیک کنید   q

 
         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

         
       

صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان

 ( بخش دوم، شعر کهن )

 

 
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
           
       

  شماره ی ۵۶۲ ـ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰

  No. 562 - Friday 06 January 2012

 
 

در گلستانه

   

صُحبَتِ گُل

 
 

 هفته نامه‌‌ی ایرانیان

(چاپ واشینگتن دی. سی)

جمعه ها  منتشر می شود



لینک ها



پادکسـتِ سـُرایه


 

   

 

 

سالک قزوینی

محمد ابراهیم سالک قزوینی

[ سده­ی یازدهم قمری / هفدهم میلادی ]

 

صبحی چو جبین نیک بختان

گلگون شده از شفق درختان

صبحی گل روضه‌ی جوانی

سرمشق بهار زنده‌گانی

صبحی چو بیاضِ گردن حور

دیباچه نگار صفحه‌ی نور

صبحی مرآت اهل بینش

سرجوش قوام آفرینش

گل‌برگ ترش صباحت‌انگیز

تُنگ شکرش حلاوت‌ آمیز

پیغام شمال عنبرین دم

هم‌چون نفس مسیحِ مریم

مرغان به ترانه‌ی صبوحی

برهم‌زن توبه‌ی نصوحی۱

صبح از می‌ی انتعاش سرمست

پیمانه‌ی آفتاب در دست

بت‌خانه‌ی چین چمن ز شنگی

بلبل ترسا و گل فرنگی

سنبل به کمند زلف طرار

بسته به میان غنچه زنار

از هم گل و سبزه گشته ناشی

آن متن نوشته این حواشی

مستِ می‌ی انتعاش بلبل

از خنده فتاده بر قفا گل

تردستی‌ی ابر سایه گستر

هر گوشه فگنده طرح دیگر

آراسته باغ مجلس خاص

گل دایره دست و سرو رقاص

گویا دل شب کشیده باده

نرگس که کلاه کج نهاده

باغ از نم ابر فیض سیراب

برخاسته نرگس از شکر خواب

از موج نسیم سرو بن تر

یک نیزه گذشته آب‌اش از سر

رخ بر رخ گل نهاده سنبل

غلتیده سیاه مست بر گل

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .

 .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  . 

۱. توبه‌ی نصوح : توبه‌ی راست . توبه‌یی که باز رجوع نکنند بر آنچه از آن توبه کرده‌اند.  توبه‌ی بی بازگشت . توبه‌یی که نشکند. توبه‌ی صادق.






 

 

جویا تبریزی

میرزا داراب‌بیگ تبریزی «جویا»

(شاعر پارسی‌گوی هند)

[پایانه‌ی سده ی یازدهم تا آغازه‌ی دوازدهم قمری /  هفدهم میلادی ]

 

سینه‌ی صد چاک مانند قفس داریم ما

ناله‌ی پهلو شکافی چون جرس داریم ما

رازدار عشق را نبود مجال دم زدن

بخیه بر زخم دل از تار نفس داریم ما

عاقبت با گوشه‌یی از هر دو عالم ساختیم

کنج چشم سرمه آلود هوس داریم ما

عشق سرکش را به جسم زار الفت داده ایم

صد نی‌ستان شعله در آغوش خس داریم ما

زنده‌گانی در گرفتاری‌ست مارا چون حباب

از قفس گوییم « جویا » تا نفس داریم ما


 

وحید قزوینی

عمادالدوله میرزا طاهر قزوینی  «وحید »

 [پایانه‌ی سده ی یازدهم تا آغازه‌ی دوازدهم قمری /  هفدهم میلادی ]

 

خاک مرا به دیر مغان گر سبو کنند

گردند مست، باده کشان‌اش چو بو کنند

یارب چه زنده‌گی‌ست که پیوسته دشمنان

از بهر ما درازی‌ی عمر آرزو کنند

ماند نشان چو ماه به رویش ز نازکی

گر فی‌المثل ز دور اشارت به او کنند

از کس مجوی چاره‌ی درد نهان  «وحید»

چاک‌ات به جیب نیست که او را رفو کنند


 

سهرندی

شیخ ناصر علی سرهندی « سهرندی »

(شاعر پارسی‌گوی هند)

[پایانه‌ی سده ی یازدهم تا آغازه‌ی دوازدهم قمری /  هفدهم میلادی ]

 

از پی‌ی ضبط فغان بر دل گرفتم راه را

در گره بستم چو اخگر شعله‌های آه را

صبح اقبال هما از استخوان طالع شود

نیست جز سختی نصیبی مردم آگاه را

مدتی شد آرزومند عتاب قاتل‌ایم

ما به روی تیغ می‌بینیم دایم ماه را

در زمستان جبه‌ی درویش باشد آفتاب

پوستین گرم اگر مغرور دارد شاه را

این‌قدر بر خرمنم ای برق می‌تازی چرا

در جهان مگذار از هستی نشان کاه را

در ضلالت تا نیافتادم سعادت رو نداد

راهبر پیدا نشد تا گم نکردم راه را

یک نفس غافل مشو از حیله‌ی دنیا «علی»

از قفا شیری نهان می آید این روباه را

 
       

 

 
       

بالای صفحه