سخن هر چه گویم همه گُفتهاند
بر و بوم دانش همه رُفتهاند
فردوسی
حکومتِ خدا، فرهنگِ ما ایرانیان و حقوقِ بشر
نادیده گرفته شدن "حقوق بشر" در میهن ما، پدیده یی تازه نیست. این رشته سر
دراز دارد و تعجب نکنید اگر بگویم جزیی از تاریخ، بل، که فرهنگ ایران شده
است؛ سخنی به گزاف نگفته ام. گویا بند ناف ما را بر این مبنا بریده اند که
از "حقوق بشر" و "حقوق و آزادیهای فردی" بری باشیم.
طنز تلخی خواندم که: وقتی خداوند " حقوق بشر " را تقسیم میکرد ایرانی ها،
که درگیر دعواهای خودشان بودند و داشتند خود را از دیگران برتر می شمردند،
دیر رسیدند و در نتیجه خداوند دوجهان که دیگر حقوقی در بساطش نمانده بود تا
به ایرانی ها بدهد گفت : "خودتان بروید و برای خودتان حقوق بیافرینید، من
زیرش را امضا می کنم" ایرانی ها هم که همیشهی خدا برای دور هم گردآمدن و
یک کاسه کردن راه حل گرفتاری هاشان دست خود خدا را هم از پشت بسته اند از
آن روز تا کنون دارند هی حقوق می فرینند که به آن رنگ بشری بزنند، اما
هنوز کارشان به پایان نرسیده است. این است که، هنوز که هنوز است، ایرانیان
از لحاظ "حقوق بشر" کلاهشان پس معرکه است.
از شوخی که بگذریم و نیک اگر بنگریم: از همان روز نخست، در این زمینه، هرکه
آمد عمارتی نو ساخت و هیج گاه این عمارت به سقف نرسید. آنانی که اهل ساختن
بودند چه کاری از پیش بردند که خراب کاران از پیش برده باشند. تاریخی که
برای ما نوشتهاند را پر کردهاند از دل خوش کنک هایی که وقتی به زیر و بمش
نگاه می کنی ار ماندهگار شدن حق و حقوق بشر و آزادی نشان درخشانی در آن
نمیبینی.
جا افتادن حقوق بشر به نوع نظم اجتماعیی جا افتاده در كشورها بستهگی دارد
و شايد بتوان گفت برآیندی از آن است. از اين رو، کنکاش در نظم اجتماعی در
يك جامعه، مقدمهی هرگونه قضاوت در باره كارنامه حقوق بشری آن به شمار
میآید.
در تاریخ ایران، اگر بدبینانه ننگریم و برخی از شواهد تاریخی
ی
موجود را ساختهگی نپنداریم، جز یک نقطهی روشن که در کارنامهی کورش کبیر
دیده می شود، حقوق بشر هیچ گاه رنگ و لعابی نداشته است و تا دلتان بخواهد
تاریخ این مرز پرگهر پر است از چشم به در آوردن و فرزند کور کردن و حق
تحصیل هم پایه ندادن به فرزندان دهقانان و سپاهیان و دگراندیش دار زدن و یه
زور چادر از سر درآوردن و دوباره آن را به زور بر سر کردن و به زور شوهر
دادن و به زور جدا کردن و خفه کردن و به زور جلوی نشر و بیان عقیده را
گرفتن و حتا به زور واجبی خوراندن بوده است.
بی رو دربایست بگویمتان، من فکر می کنم که
همان شاهکار حقوق بشریی کورش هم، اگر بزرگش نکرده باشیم، یک کُنش فردی از
یک انسان نیک اندیش بوده و تازه، باز، آن هم دلیل نمیشود که آن انسان در
همهی زمینهها اندیشهی برتر داشته است. چه آن که تاریخ در موارد دیگر،
دربارهی او، لکههای تیره کم ندارد.
در سدهی اخیر که کمسیون ها و سازمان های ریز و درشت حقوق بشری در جهان پا
گرفته، ایرانی ها ( بخوانید سرکردهگان سیاسیی ایران) هماره به مصوبات
آنها بی اعتنایی نشان دادهاند و کمتر دیده شده که به طور رسمی و به
گونهی جدی، در ایران حرفی از حقوق بشر به میان آمده باشد. در رژیم گذشته و
حتا پیش از آن، خواندهایم و یا به یاد داریم که حقوق بشر قشر نازک و
تزیینییی بیش نبوده است. پس از جنگ دوم جهانی و هم زمان با پاگیریی
سازمانهای جهانی حقوق بشری، در کشور ما اگر چیزی بود در هالهی از حرف
پیچیده شده بود. در آن دوران هم، با این که چهرههای خوش نام وجود داشتند،
یکی از بدنام ترین چهرهها را می فرستادند تا سرکردهی نمایندهگان ی ایران
باشد در کمسیون خقوق بشر. یعنی کلاه حقوق بشر از نوع بین المللی ی آن برای
حاکمان تهران، در آن روزگار هم، پشمی نداشت. بعد ها هم که فرمانفرمایان
امروزی سر کار آمدن و رفته رفته جا پا محکم کردند ساز را در همان دستگاه
کوک کردند. اینان پر رویی را به جایی رساندند که نه تنها نقض حقوق بشر در
ایران را انکار کردند بل که دایه دل سوز تر از مادر شدند و نگرانیی خود را
از نبودن حقوق بشر در اروپا اعلام کردند تا جایی که سعید مرتضوی، دادستان
کل تهران،
ادعانامه ای عليه نقص حقوق بشر در کشورهای اروپائی صادر کرد و گفت: "نگران
مردم اروپا و نقص مکرر حقوق بشر در آن قاره هستيم".
پس از این گفته، چه جُک ها که ساخته نشد. هنوز نقش تلخ خند هایی که بر اثر
آن جُک ها بر لب ها نشسته بود از بین نرفته بود که در خبرها شنیدیم که
حضرات حاکمین تهران، آقای سعید مرتضوی را به عنوان
نمایندهشان به شورای حقوق بشر در ژنو فرستادند.
مرتضوی، را کم و بیش همه می شناسید. او در آپریل
۲۰۰۰
ودرزمانی که به عنوان قاضیی شعبه
۱۴۱۰
دادگاه عمومی مشغول به کاربود، مسوولیت سرکوب ناراضیان سیاسی را به عهده
داشت. در همان هنگام او دستور تعطیلی بیش از
۱۰۰
روزنامه ومجله را داده است. و برای همین خوش خدمتی در سال
۲۰۰۳،
به مقام دادستان تهران ارتقاء مقام یافت.
درجون سال
۲۰۰۳
هنگامی که زهرا کاظمی روزنامه نگارعکاس ایرانی-کانادایی در بازداشت ماموران
سعید مرتضوی بود کشته شد. به گفته وکلایی که وکالت این پرونده را به عهده
دارند مرتضوی، خود، در بازجوییی کاظمی حضور فعال داشته است. در بدن خانم
کاظمی آثار شکنجه، ازجمله ضربه به سر وی دیده می شود. حتا برخی بر این
باورند که ضربه ها را خود مرتضوی وارد کرده است.
درسال
۲۰۰۴،
مرتضوی رهبری بازداشت بیش از بیست روزنامه نگاراینترنتی و وب لاگ نویس را
به عهده داشت. این افراد از سوی او در زندان های بی نام و نشان، پسله های
حکومت اسلامی، نگهداری می شدند. سازمان دیده بان حقوق بشر شهادت چندین تن
از این زندانیان را جمع آوری کرده که می گویند مرتضوی دربازداشت آنها که
بیشتر در سلول های انفرادی بود و تهدید برای اعتراف های تلویزیونی اجباری
دخالت مستقیم داشته است.
از این رو بارها کارشناسانان سوی کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل که برای
نظارت بر وضعیت حقوق بشر به ایران سفر کردهاند، آشکارا خواستار برکناری ی
سعید مرتضوی شدهاند.
به قول مسعود بهنود ( عین نوشتهی اورا که با املا و انشای خودش از
سایتش برداشتهام میآورم): "
حتی اگر محرز شود همه اطلاعات و اخباری که درباره نقش داشتن آقای مرتضوی در
ماجرای قتل خانم زهرا کاظمی منتشر شده، به کلی خطاست و بر تصميم گيرندگان
قطعی شده باشد که وی را در آن خشونت مهلک و پرهزينه [برای نظام] هيچ نقش و
سهمی نبوده است. باز اين سئوال به جای خود باقی است که چرا کسی با سابقه و
کارنامه آقای مرتضوی به عنوان نماينده ايران در شورای حقوق بشر تعيين می
شود. مگر آن که فرض بر اين باشد که نظام با علم و اطلاع به چنين انتخابی
دست زده تا به مخالفان خود و مدافعان آزادی بيان و حقوق بشر پيام برساند که
اولا نظام جهانی چندان بر منهج عدل نيست که بعضی گمان می برند و دل به آن
بسته دارند، ديگر آن که نظام چندان قدرتمندست که هيچ هراسی از جنجال ها و
تبليغات و احيانا اعمال ديگران به سر راه نمی دهد.
"
ترفند تازه ی چکومتیان ایران، یعنی فرستادن سعید مرتضوی به شورای حقوق بشر
به عنوان ناظر، هیچ معنایی جز ریشخند به مدافعان حقوق بشر نداشت. درست
مثل این که آب سردی ریخته باشند بر سر کسانی که در راه نهادینه کردن حقوق
بشر در ایران، در داخل و خارج از ایران تلاش می کنند. فرستادن مرتضوی ها به
شورای حقوق بشر نخستین دهن کجیی جانشینان خدا در ایران نبوده و باور
کنید اگر بگویمتان که تا قرار بر این مدار می چرخد، در کشور ما به
مقولهی حقوق بشر دهن کجی ها خواهد شد.
به راستی در کجا باید دنبال دلیل گشت؟ در تاریخ؟ در سیاست؟ در فرهنگ؟ کجا؟
چه شد که ما چیزی را که میگویند هزاران سال پیش در تاریخ ما از خود نشانی
داشته است، نداریم و دیگرانی که آن را نداشته اند، امروزه روز، به آن
رسیدهاند. گناه از دست رفتن این داشتهی عزیز از کیست؟
من ریشهی این گرفتاری را در فرهنگ نازنین مان می بینم. در فرهنگِ نازنین
ما ایرانیان، از نظر تاریخی، "حقوق بشر" نمی تواند مفهوم داشته باشد. چرا
که تاریخِ ما نشانگر تسلیم ملتِ ما در برابر قدرتِ از بالاست. قدرتی که
همیشه از بالا به پایین نگریسته نمیتواند به این که دیگران چگونه می
اندیشند اهمیتی بدهد. ایران هماره کشور حکومتِ خدا بوده است. روزگاری
سایهی خدا در ایران حکومت میکرد و اکنون جانشین خدا بر آن حکم می راند.
در هر دو فرم حکومتیی گذشته و کنونیی ایران، آفریدهی خدا، در برابر سایه
و نمایندهی خدا، سر برنیاورده است. اگر هم خیزش کرده از سایه به جانشین
رسیده است. در این فرهنگ " آزادیی فردی" گوهرهی خود را جا نیانداخته
است. آزدای و حق افراد که بی گانه شد با اجتماعی، آن اجتماع راه و رسم
دمکراسی که یاد نمی گیرد هیچ، هی در سیاهچال و گنداب دیکتاتوری و ستم
بیشتر فرو میرود.
حوق بشر و دموكراسی اما در فرهنگی جا خوش می کند که انسان در آن فرهنگ
فردیت گرا باشد و نه فرد گرا. تفاوت فردگرایی و فردیت گرایی در این است که
فرديت يك هويت است؛ فردگرايی اما، يك گرايش است. وجود يك فرد دليل فرديت
او نيست. فرديت يك انسان در وجه تمايز او با يك انسان ديگر معنا پيدا
میكند. فرد به خودی خود قابل تعريف است و میشود اورا جدا از اجتماع
سنجيد. فرديت اما يك ويژهگی است كه در گردآمدهی ویژهیی از روابط اجتماعی
ـ تاريخی قابل تعريف است .
انسان فردگرا تکلیف اندیش است و سايه خودرا بر هرنوع تفكری میا فكند و حتا
اگر با خشونت هم که شده اجازه نمیدهد دگراندیشی جا باز کند. این ساختار
فکری، قبیله گرایی در پی دارد؛ چرا که میخواهد در برابر رهبر قبیله مطیع
باشد. در قبیله هم که رابطه ها تعیین تکلیف می کنند. در ساختار قبیلهیی
خردگرایی مفهوم ندارد.
انسان تکلیف گرا و به دور از خرد سر آن ندارد که راه خود را خود به پیش
ببرد. شبانی لازم است تا گلهی بی خرد را به هدفی برساند. هدف را شبان نشان
می کند. پس رشد و رخ نماییی عنصری به عنوان دیکتاتور ضرورت پیدا می کند.
به کلام دیگر انسان در فرهنگ قبیلهیی وسیلهیی میشود برای رخ نمایاندن
دیکتاتوری. در دیکتانوری ارزش های جا افتاده در جوامعی که از دیکتاتوری و
فرهنگ قبیلهیی فاصله گرفتهاند به ضد ارزش تبدیل میشوند. وقتی انسان
تکلیف خودرا در این ببیند که بی چون و چرا از یک موجود ِ همانند خودش اطاعت
کند و اگر در این اطاعت کوتاهی کند، جون آن موجود یا سایهی خداست یا
نمایندهی خدا، به جهنم رهسپار خواهد شد پس احساس تأثیرناگداری و رفته ر
فته احساس ناتوانی می کند و قانون را هم خود به وجود نمی آورد و می نشیند
تا برایش قانون بتراشند. قانوی که در شکل گیری ی آن هیچ به منافع او
نیانیشیدهاند. این قانون تنها و تنها می خواهد خواستههای شبان ها، آنان
که به خاطر گوهرهشان، برای پیروانشان خواست هایی محدود دارند، بسنده
میکند.
این فرهنگ در یک زندهگی شهری جان کم تری می گیرد. شهر که می گویم منظورم
داشتن خیابان و ساختمان های چند طبقه و جایی که سینماهای باشکوه و رستوران
های گران بها داشته باشد نیست. شهر جایی است که تمدن در آن نهادینه شده
است.
زندگی شهری روابطی اجتماعی را طلب میكند كه در آن انسان " جزيی " خود يك
كل است و حضور خودش را به فرهنگ می قبولاند. وقتی انسان خودرا بر فرهنگ
مسلط کرد دیگر تسلیم نابخردی نمیشود. یعنی خرد تعین کننده میشود ونه سنت
و تکلیف شبان.
در فرهنگِ خداحاکمی ( با خداپرستی اشتباه نشود. دارم درباره سیاست عجین شده
باد دین سخن می گویم ـ در این وجیزه مرا با باور مردم کاری نیست) چون سایه
یا نمایندهی خدا هرکاری دلش بخواهد، می تواند بکند اهمیتی نمیدهد که کنش
او در نظر دیگران چیست یا این که کنش او چه واکنشی را در بر می گیرد. پس
کارهایش به یک لجبازی شباهت پیدا می کند. همهگان گفتهاند که آقای سعید
مرتضوی در کشته شدن خانم کاظمی مقصر است. خودی هاشان هم گفتهاند،
ناخودیهاشان هم گفتهاند. باز اینها بر میدارند این آقا را می فرستند به
عنوان نمایندهشان به شورای حقوق بشر. در این نکته، البته که، جای اعتراضی
به حکومت اسلامی نیست چه این که نمایندهگان آن حکومت همه در قد و قواری
همین آقایان هستند.
البته که فرستادن سفیرانی چون سعید مرتضوی و کریمی راد به اجلاس شورای حقوق
بشر بی حساب و کتاب نبوده است. فرمانفرمایان خدایی ایران چه می خواسته اند
به جهانیان و طرف داران حقوق بشر بگویند؟ مگر آنان نمی دانند که این آقایان
هیج آبرویی در برابر ناظرین این اجلاس ندارند؟ مگر فریادهای این همه انسان
در ماحرای به قتل رسیدن خانم کاظمی را نشنیدهاند؟ چرا،
می دانند و خوب هم می دانند اما می خواهند بگویند که ما را به خواست
جهانیان کاری نیست. کاری که در گسترههای دیگر هم کردهاند. اینان که خود
ترسآفریناند میخواهند بگویند که ما را ترسی از کسان نیست. حالا هم که
دنیا دم فروبسته است تا بستهی اروپاییها که تنها به منافع اقتصادی خودشان
می اندیشند بی سر وصدا باز شود و پدیرفته شود. پس وقت آن است که هرکاری دل
سنگشان میخواهد بکنند. میخواهند بگویند که به درک که خون صدها انسان
بیگناه را ریختهایم و باز میریزیم.
در کشوری که فرمانفرمایان آن به راحتیی اب خوردن روزنامه می بندند و
روزنامه نگار زندانی می کنند و نویسنده خفه می کنند و زنان معترض را با
باتوم می زنند و می گیرند و می بندند و سر می برند و سنگ سار می کنند. حقوق
بشر کی وجود داشته است که حالا باید از فرستادن نمایندهاش به شورای حقوق
بشر ناراحت بود. اگر کسی را حالی بود و بشر را در آن دیار حقوقی بود که
رهبر و رییس و جمهوریش اینانی که هستند نبودند.
انتقادی اگر هست باید متوجه
برگزار کنندهگان شورا باشد که دست کم شرط حضور در شورا این نگذاشتهاند
که: کسانی می توانند در این شورا حضور داشته باشند که متهم به نقض حقوق بشر
نباشند.
در این شورا، اگر انصاف بدهیم، نمایندهگان کشورها و شرکت کنندهگان باید
از میان فعالین حقوق بشر انتخاب می شدند. کسانی که در زمينههای ویژهیی
مانند مبارزه با شكنجه، حقوق زنها، حقوق كودكها، آزادی بيان، مبارزه با
حكم اعدام و این گونه زمینهها فعاليت میكنند نه کارگزاران سیاسی. تفاوتی
نمیکند که از کدام کشور آمدهاند.
البته من نمیدانم که نمایندهگان زیمبابوه و آن دیگر کشور آفریقایی که با
آقایان مرتضوی و کریمی راد در کنار جلسه های شورای حقوق بشر دیدار و مذاکره
کردند از قماش همین آقایان نبوده باشند.
خب، چه می خواهم بگویم؟
می خواهم بگویم که ظرفیت حکومت های" از بالا نگاه کن" همین است که هست.
همینی که می بینید. خنده آور است که توقع داشته باشیم این حکومت کاری
انسانی انجام دهد. از کوزه جز آن که در آن است چه بیرون میتراود؟
محبت فرموده و توقعتان را پایین بیاورید. هی هم نگویید این ها نمایندهگان
واقعیی مردم ایران نیستند. کشوری که رهبرش آن باشد، نمایندهی حقوق بشرش
هم، این است. زمانی اشرف پهلوی میشود سردستهی نمایندهگان رسمیی حکومت
ایران در کنفرانس حقوق بشر سازمان ملل، و زمانی سعید مرتضوی میشود عضو
برجسته و سرکردهی هیأتی که فرستادهی جکومت ایران. هردو در یک نگاه
یکیاند. یکی از سوی سایهی خدا تعیین شده و یکی از سوی جانشین خدا. در
ماهیت تفاوتی ندارند. هر دو مردم را به هیچ میانگارند و خر خود میرانند.
حق خود را نمیشناسند چه رسد به حقوق بشر. تفاوتی اگر باشد، در این است که
اولیی، دستِ کم ظاهری آراسته داشت. در صورت دومی اما نمیشود نگاه کرد.
هردو اما از یک جنساند. حقوق بشر دولتی از نوع ایرانیی آن همین است که
هست. پذیرفتهایم اگر نپذیرفته بودیم که اجازه نمی دادیم این گونه مورد
توهین قرار بگیریم. سخن نخست اعلامیهی حقوق بشر این است که هرملتی، خود،
باید سرنوشت خود را تعیین کند. گناه سپردن سرنوشت بشر به دست ضد بشر به
گردن کیست؟ آیا غیر از نقاط ضعف فرهنگمان؟ فرهنگی که به "حکومتِ از بالا"
فرصت رشد می دهد را باید نقد کرد. آن را وجب به وجب کاوید، برگ و بار های
شادابش را رویاتر کرد و بخش های بیمارش را برید و ریخت دور. فرهنگ مان به
هرس نیاز دارد.
آزادی
و حقوق بشر بدون پرداخت هزينه بدست نمی آيد.
۲۴
جون
۲۰۰۶
ـ مریلند
این نوشته در شماره ی ۲۷۸هفته نامه ی
ایرانیان چاپ واشینگتن (۳۰ جون ۲۰۰۶) چاپ شده است
|